آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

بین الملل اسلامی

یک پرنده ای این حوالی ست که عرعر میکند. اشتباه نکنید منظورم این نیست که صدای بدی دارد ؛ که دارد ، بلکه واقعا عرعر میکند و از قضا کله سحر. این ست که صبح ها تقریبا با صدای عرعر از خواب بیدار میشوم. میگویم تقریبا تا حقی را ضایع نکرده باشم. چون مابقی روزها را ، گلاب به رویتان ، با صدای قضای حاجت همسایه بالایی ، از خواب میپرم. اوضاع مزاجی همسایه که بهم بریزد، مثل همین رمضان که طرف سخت مسلمان است ، زحمت مرغ عرعر را همسایه پاکستانی یکساعتی زودتر میکشد و سقف آنقدر نازک که انگار سیفون بر فرق حقیر خالی میشود.

گاه همان کله سحر یاد اقبال لاهوری میکنم که میگفت آسودگی ما عدم ماست*. هموطنش هرروز شش صبح مرا از عدم نجات داده به ضرب سیفون به سمت وجود راهنمایی میکند.

باز هزار شکر که کنار عرعر اجنبی، احدی از امت اسلام بر سرم قضای حاجت میکند.

*ما زنده ازآنیم که آرام نگیریم موجیم که الخ...

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

آه ، ناصری...

میگفت مسیحی شده. ناراحت شدم. نه به خاطر مسیحی شدنش. مدافع محمد نیستم. متاع یکیست ، توفیر ندارد، خریدار اگر باشی. البت جای آنها که رگ گردن راست میکنند را خالی کردم ، بالاخره جماعتی در ایران زور در بازوشان خشکیده برای کشتن این حضرت ، این هم که از زندگی سیر ، فرصتی ست برای هر دو، حیف است هدر رود.
فکر کردم بعد از ظهر خوبی میشود، بالاخره صد سالی یک بار شانس این هست که یک فراری از مکی به ناصری ببینی. گفتم خوب پدر جان حالا چرا عیسی؟ گفت که انگار تعمید یافتگان را ویزا میدهند درین بلاد ، تضمینی .عیسایش با ویزاست، کانه ساندویچ با نان اضافه. فکر کردم آن بنده خدا بر صلیب شد، بدون آنکه بداند نان اضافه جمله قبل است و نه حتی ساندویچش

انکار دیازپام را

اینها مردمان بی خدایی هستند. ولی اغلب لامذهب نیستند. شاید حتی کلیسا هم بروند. شاید تر حتی ممکن است مذهبی هم باشند، اما بی خدا هستند. یعنی که خدا در زندگی روزمره حضرات هیچ کاره است. همان خدای نجار معروف که لابد ساخته آنچه باید میساخته و اکنون نظاره گر است ساخته خویش را. و میدانم که این حرف تکراریست اما چه چاره. در واقع خدا برای این جماعت بیش از "وجود" ، "کارکرد" دارد. یعنی که اگر هست نه به این دلیل است که "باید باشد" بلکه به این دلیل است که "به درد میخورد" (تا به رخ کشیده باشم که از فلسفیدن برهان لمی میدانم!). یک جور پراگماتیسم همگانی. تا نه دچار افسرگی بیخدایان اسکاندیناویایی شوند نه دچار جنون مانیک خداباوران خاورمیانه ای. حد وسط خوبی ، ارثیه مهاجران ساکسون. انگار آموخته ند که حتی اگر این ماجرا ، دین را میگویم ، افیونی هم باشد برای جماعت ، چاره نه در حذف آنست. که به وقت درد ، انکار دیازپام ، گذاردن ماتحت است بر میخ

دانکی گراسی

سی ثانیه هم نشد. نه اینکه خیلی بد پیچیده باشد ، نه. یعنی تا بیایم خودم را جمع کنم "سی" آخر هم گفته بودم ، با تشدید. حالا از کجای مغز آدم یک چنین چیزی تراوش میکند بماند. نمی شود آخر. کل پس انداز حضرت بنده ، یک ماشین مدل ده سال پیش باشد ، بعد این یارو لکس فور ویل براند :ضعیفه چشم بادامی . تا اینجا ، سرم از پنجره بیرون بود و دهان، نیمه باز. که فهمیدم ، این صاحاب مرده ، زبان ، از بیان احساسات و عواطف، بالاخره فحش دادن هم به نوعی بیان احساسات و عواطف است ، فقط تنک یو میداند که آنهم نه چندان مناسب است برای حس حال. گفتم گور پدرش ، یک فحش میخواهم بدهم، ترجمه کانت نیست که ، میرشمس الدین ادیب سلطانی بطلبد. ثانیه دهم ترجمه آماده بود : هو! دانکی گراسی*
*یابو علفی
**عنوان فرعی: طغیان علیه نظام سرمایه داری و در عین حال اعتراض مدنی به نظام آموزش زبان انگلیسی در ایران