آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

شاید که پاسخی...

سخت راهی شدم و سرد. بدون اینکه بخواهم بازگردم. از من میپرسیدند باز خواهی گشت یا نه: شاید بازگردم اما نمیخواهم و کسی که نخواهد، هرگز بازنخواهد گشت گرچه هزار بار هم بیاید و هزار سال هم بماند. دلبسته جایی دیگر نشدن گواهی نیست بر دل نکندن از اینجا و من از اینجا که هستم مدتی ست دل کنده ام . بایدشان میگفتم که من چند سالی ست که رفته ام و بازنگشته ام ...

و خد ا میداند که چه عاشق بودم همان قطعه کوچکی از خاک را که برای من هم بوی خدا داشت و هم طعم عشق. کناره بیستون را، همان چند متری که خلاصه تمام غربت ماست. راستی برو و ببین دیواره بیستون را. اگر رفتی آنرا یا در صبح ببین ، یا غروب. و هرگز اینکار را در ظهر نکن. میانه روز مجال شاعرانگی نیست ، شاید گریزی باشد برای ابتذال (انگار که میانه زندگی همانجایی که من در آنم ) و برای سنگ ندیدن سنگ باید که یا در آغاز باشی یا در انتها. هرگز در میانه روز ستیغ بیستون را نگاه نکن. ایمانت را از دست خواهی داد به عشق و سنگ.

روزگاری که از روی من میگذرد-2

آمدن سخت بود. بسیار سخت. بس بسیار سخت. جوجه تازه از تخم درامده نبودیم که. ده سالی شد بعد از دانشگاه. انگاری درختی را که ریشه دوانده در خاک آنهم سخت و عمیق بخواهی جا کن کنی. فرق میکند با گیاهی گلخانه ای یا حتی خو کرده به گلدانی یا باغچه ای. خواهی نخواهی ریشه هایت کنده میشود آنهم همان اول کار. خشکیدن بعد از جابجایی که حکایت دیگری ست. پس بدون اینکه اغراقی در کار باشد فکر میکنم سخت شیوه ایست برای ادامه، اینکه من گزیده ام. اما چرا؟ راستش دلیل را باید بتراشم. حاضر و آماده نیست. کاری ست که کرده ام و حال باید دنبال دلیلی باشم برایش. قبل از هر کس برای اغنای خودم. و این بدان معنی نیست که دلیلی نداشته این کار. داشته و لابد بس بسیار درونی. و برای این دلایل ، تا این حد درونی ، چه بسیار روزها که باید خودت را واکاوی تا شاید چند جمله ای بیابی منطقی. محکم ترین تصمیمهای زندگی همین تصمیمهای بی منطقند. و اساسا منطق ابزار توجیه بی ارادگی ست. در فقدان تصمیم ، منطق است که بر میگزیند.