آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

من کسالت مشترکم ، آرووووم....

انگار کسی در مغزم اخباری را که هم اکنون به ذهنش رسیده می خواند . که به گزارش یک منبع به قول شاملو ، با گردش آب : مردی از فرط اختصار به فرط تعجب افتاده . در پشت صدای خشک خودم ، در مغز خودم ، تصاویر تمام هم اکنون های تعجب زده را پخش می کند: رنگهای غروبهای تکرار را که تنها به اختصار تعجب مردی مختصر متفاوتند. تاریکی دریا هم با یک صفحه سیاه، به اندازه ترس تمام ملوانهای تنها ، اشتیاق اولین تماشای دریا ، از مشبک تور ، در فاصله موج و عرشه، از چشم ماهی. و بازهم سیاه ، قدر حسرت تمام غارنوردان بازنشسته ، حین تعریف شکسته و پر از سکوت که چطور سیاهی فرق دارد با سیاهی و سکوت با سکوت و دالان با دالان و من همچنان غرق تماشا و فکر می کنم که رضا قاسمی.
معذرت می خواهد ، می گوید دیگر خبر عامه پسندی ندارد. می خواهد که ببخشمش که اخبارش به درد سالن شماره سه عصر جدید میخورد. می گوید گذشت روزهایی که کمر برد پیت و باروری آنجلینا هم به قدر اخبار بود هم تفسیر خبری. که امروز هیچکس در آفریقا نمرده ، اگر هم مرده هیچ لاشخوری قبل از خوردنش برای عکاس فیگور نگرفته ، تا عکسش را مخابره کند به همه عالم.
که تلسکوپ هابل هم هیچ عکسی مخابره نکرده ، اصلا خسته شده از اینهمه دیدن کائنات از پشت لنز. که مردم غزه هم به جای کشته شدن دارند سر قیمت پرتقالهایشان با خریداران یهودی چانه میزنند و به تین و زیتون قسم میخورند. که پرنسس جدید انگلیس هم به جای پولدار عرب با نیروهای خودی ازدواج کرده: کنت مونت کریستو. تا اینهمه بی ناموسی به جایی گزارش نشود. که بمب گذارهای انتحاری طی اقدامی که هرگز نه قبل و نه بعد هماهنگ نخواهد شد ، جنبش سبز شده اند ، به جای منفجر شدن ، تصمیم گرفته اند حرص بخورند تا دق مرگ شوند ، به خودشان اتو میبندند و در به در دنبال پریزند تا فقط کباب بسوزد. ناوهای آمریکایی هم دیگر مانور نمیدهند: دشمن را حل شده فرض کرده اند. میگوید که ناوها هم دیگر مدرنیته شده اند : بی خدا. تصویر چند دزد دریایی سومالیایی هم پخش می کند که در خنکای بادبان ولو شده اند و زرتشت نیچه میخوانند.
خلاصه اش می گوید که تنها خبری که هم اکنون به دستش رسیده است تمدید عصر جمعه است تا اطلاع ثانوی و توجهم را به ادامه کسالت جلب می کند.


خوبی اش اینکه اسکندری بود به اینها حمله کند ، جمجمه ما باید روی موج اف ام تا ابد رادیو قرآن گوش کند...

چند روز پیش جایی بودم ، گروهی کولی برنامه داشتند : آهنگ تند ویولون زن کولی ، با لهجه اروپای شرقی ، حوالی مقدونیه تا فکر کنم چه لحنی باید داشته باشد صدایی که قرنها و قرنها پیچیده ست در خالی جمجمه آخرین هخامنشی. و یادم بیافتد که از مقدونیه سهم ایران اسکندر بود و سهم ابن سینا نفهمیدن مابعدالطبیعه و سهم من نرقصیدن با این جنون آتش و موسیقی. شاید تنها اشتراک من و ابن سینا.