صحنه: شب - سکوت کاخ بوکینگهام- صدای ضربات ساعت بیگبنگ - فضا خفن سور رآل - از این دود خفنا پایین صحنه
نانسی: یه لاشخور پیر كه تقریبا پر های کف سرش ریخته و فقط دو سه تا پر سفید از گوشه کله اش آویزونه
من:طبیعتا اونی كه لاشخور نیست
نانسی: ساعت ده همه جا امن و امان
من: سلام! به به! نانسی
نانسی: مرگ! میدونی من تو اون عکس چند سالم بود
من:ول کن بابا موضوع نداشتم واسه نوشتن گیر دادم به اون عکس . وانگهی کسی هم نمیدونه كه اون لاشخور تو بودی.
نانسی: ببین موضوع رو عوض نکن. مساله دقیقا اینه كه چیزی كه دنیا تو اون عکس دید اونی نبود كه اتفاق افتاد
صحنه: راوی به سبک تیتراژ هزار دستان اخبار پست قبلی رو میخونه. ماجرای لاشخور نشنال جغرافی و عکس لاشخور و کودک باید با لحن کشته شدن مفتش شش انگشتی به دست شعبون بی مخ خونده بشه.
نانسی: این راوی خفه شد من زرم رو بزنم. سر پستم ها ناسلامتی
من: بگو
نانسی: چی میگفتم. آها میدونی من چند سلام بود اون وقت؟
من: شیرین بیستو پر بودی
نانسی: میدونی به حساب لاشخوری میشه چند سال؟
من: واسا ببینم
نانسی: مرد حسابی مگه تبدیل عمر لاشخور به آدم تبدیل فوریه اس اینقد طولش میدی . میشه چار سال. من کودک بودم میفهمی؟ از ناهارم بچه تر . میفهمی؟ درسته ما یونیسف نداریم اما هق هق ...
صحنه: اشک از چشمهای نانسی جاری میشه . نصفه تماشاگر ها دیگه حدس زدن من میخوام راجع به چی حرف بزنم. نامردا بروزر رو میبندن . من کم نمیارم. واسه خرج زن و بچه میان پرده بازرگانی پخش میکنم (سری بعدی میخوام عملیات ژانگولر اجرا کنم اگه استقبال کنین تو نوشته بعدی هم از سیرک خلیل عقاب دعوت میکنم)
پیام بازرگانی: با شامپو بچه جانسون چشم های خود را بشوید تا جور دیگر ببینید. حتا از میشل فوکو هم خفن تر. نمایندگی حاجی سهراب دولابی و پسران. وارد کننده انحصاری محصولات جانسون و لو رآل
صحنه: مونولوگ من
من (با لحن بروز وثوق و کارگردانی علی حاتمی ): مصبتو شکر خدا كه یه کاری کردی رآل ملت دو تا سور بزنه به سور رآل ما. نمیشد حالا كه ما تو سوریم ، نانسیمون عجرم بود جای لاشخور؟
صحنه: پرده بالا میرود. لاشخور و من به شکل خستگی ناپذیری کماکان روی صحنه هستیم . سالن خالیست.
نانسی: میدونی قبل ازینکه شروع کنیم این دیالوگ خسته کننده رو یه چیزی بگم. دیالکتیک آدم و لاشخور بیشتر از سور رآل بودن به گلواژه میزنه.
من: به جنبه مثبت قضیه فکر کن. اینکه تو اولین لاشخوری هستی كه جای سقراط تکیه زدی.
نانسی: ببین من بقیه ماجرا رو سری بگم. فکر کن یه بچه لاشخور چار ساله از سر بدبختی میخواد بدترین ناهار ممکن رو بخوره. هیچ به اون حجم استخوان دقت کردی تو عکس.
من:...
نانسی: نه صبر کن این اول ماجراست. اصلا تو نامجو گوش میدی؟
من: چه ربطی داشت؟
نانسی: ای برادر! جبر لاشخوری یه طرف جبر جغرافیا یه طرف دیگه. فک میکنی من اگه آفریقا نبودم اصلا به همچین بچه ای نگاه هم میکردم. من دچار جبر مکرر بودم...
من : با این جبر مکررت حال کردم. اون پرا بیخود سفید نشدن. الان خوابم گرفته بقیه تو بعدا مینویسم...
نانسی: دقت کردی هیچ نوشت ایت قسمت دوم نداره
من: من هم مثل توام . درد بعضی ها تکرر ادراره، مال ما تکرر اجبار...
آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
فوجیتسو میازاکی با آنکه تا آخر عمر از اعضای ثابت و نسبتا ملی گرای هیات کوهنودی توکیو و حومه بود همیشه خواب صعود به مون بلان میدید
آه ای حلزون
از فوجی بالا برو
اما آهسته
(فوجیتسو میازاکی بدون سعی من)
هان ای حلزون
کلا بیخیال فوجی شو
ناراحت نشو به خاطر سرعتت نمیگم
مساله اینه که: فوجی دیگری در کار نیست...
(فوجیتسو میازاکی بدون اینکه من خیلی سعی کرده باشم)
از فوجی بالا برو
اما آهسته
(فوجیتسو میازاکی بدون سعی من)
هان ای حلزون
کلا بیخیال فوجی شو
ناراحت نشو به خاطر سرعتت نمیگم
مساله اینه که: فوجی دیگری در کار نیست...
(فوجیتسو میازاکی بدون اینکه من خیلی سعی کرده باشم)
اشتراک در:
پستها (Atom)