و دیگر اینکه زمانی طولانی ست که این افسانه برتری زمان حال به گذشته در ذهنم رنگ باخته. افکار و احساسات درون را میگویم. این فرایند دائمی نفی خود که آدمی بهر حال درگیر آنست. این نقد بی رحم بی پایان. رسیده ام به اینجا که این نقد به رغم ظاهر منطقی بنیاد بر باد دارد. رسوب تجربه انباشت حقیقت نیست. شاید گاه مدفون ساختن آن باشد بر زیر لایه های ناکامی و شاید هم کامکاریهای سبک سرانه . اینست که افکار امروز من نسبتی دارند با افکار گذشته ام. اما نه نسبت برتری و فروتری. و نه حتی دیالکتیکی. نسبتی آشفته و درهم و لایه لایه که هربار درآن مینگری ربطی جدید می یابی. ونه هیچ دلیل برای برتری یکی اگر منصف باشی. و شاید این هم پست مدرنیسمی باشد برای خودش. اما نه در بیرون. در ونه در حال. بلکه در عمق زمان. وارونگی ست این حکایت. و باید رجوع کرد به این گرایشی که هست برای واکاوی نوشته های فروید جوان و مارکس جوان و مابقی غولهای جوان، که شاید راست تر گفته باشند در جوانی و محافظه کار تر شده باشند به سالیان سالخوردگی.
آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد
۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه
چیزهایی که روزها در سرم میگذرند که گذشته باشند-1
روزگاری که از روی من میگذرد-1
. اینجا آدمها ، آدمهای ایرانی را میگویم. دنیایشان بسیار کوچک است. با مفاهیمی ساده و خواسته هایی ابتدایی. و برداشتی ساده انگارانه از همه چیز و هر چیز. همان چیزی که در ایران هم میشد دید وقتی این حضرات فرنگ نشین می آمدند به دیداری. و تازه پایت که به اینجا میرسد میفهمی که ماجرا چیست. من به آن میگویم انقباض دنیای گرداگرد و بالطبع خود آدم. به خودت میآیی میبینی دنیایت منقبض شده و زندگیت آب رفته. همه چیز شده مینیاتور آنچه که بود. و مینیاتور را فقط به مفهوم کوچک بودن بگیر نه ظرافت. و چه چاره. وقتی پدر بشود چهار نوسان بی هویت صدا بر روی یک زوج سیم آمده از آنسوی آب، مادر بشود سه دقیقه صدای هق هق از پس یکهفته کار، لابد وطن هم میشود میس کردن کاسه آبگوشت ظهر جمعه. و با همین کلمات: میس کردن...
و انتهای این انقباض همان ابتذال مینیاتوری ست که عرض کردم. دفعتا به خود می آیی که خیلی جدی خوشگلهایی که لزوما باید برقصند و چه میدانم تویی که مثل گلی و در عین حال ناز و خوشگلی همان حالی را به تو میدهد که قاصدک شجریان و گلستانه ناظری و حتی استبعادی ندارد اگر بگویم ای ایران . و عینا به همان کیفیت: ترکیب دلتنگی و آبگوشت و قرمه سبزی و وطن و احمدی نژاد و الخ. و اغراق نمیکنم. آن نم اشکی و با خود گفتگویی که در ایران باید ابر و باد و مه خورشید با هم جمع میشدند و حالی دست میداد برایش، اینجا خرجش همین چیزهاست .
و انتهای این انقباض همان ابتذال مینیاتوری ست که عرض کردم. دفعتا به خود می آیی که خیلی جدی خوشگلهایی که لزوما باید برقصند و چه میدانم تویی که مثل گلی و در عین حال ناز و خوشگلی همان حالی را به تو میدهد که قاصدک شجریان و گلستانه ناظری و حتی استبعادی ندارد اگر بگویم ای ایران . و عینا به همان کیفیت: ترکیب دلتنگی و آبگوشت و قرمه سبزی و وطن و احمدی نژاد و الخ. و اغراق نمیکنم. آن نم اشکی و با خود گفتگویی که در ایران باید ابر و باد و مه خورشید با هم جمع میشدند و حالی دست میداد برایش، اینجا خرجش همین چیزهاست .
و بازهم شان نزول
چیز خاصی نیست. شان نزول این اسم را میگویم. فقط ندیدم که این حضرات پرنده ای داشته باشند به قاعده قناری و به همان ظرافت. شاید هم داشته باشند و من ندیده ام. هرچه پرنده دیدم به قدر چهار پنج برابری بزرگتر بوده است. و خوب شاعرانگی لابد یک نسبتی هم دارد با ابعاد. بگذریم از متاخرین حضرات که کرگدن هم برایشان منبع الهام است. اما حقیر منبع الهام برایم باید که ته مایه ای از ظرافت هم داشته باشد. این شد که رسیدیم به کانگورو. که هم کمکی وجاهت مدرنیسم داشته باشد این عنوان و هم دلیل این غلط دوباره (وبلاگ نویسی) را مختصرا اشاره کند که غربت نشینی ست و هم اینکه تناقضی را اشاره کند در احوالات ما.
و اینکه حکایتی ست این خود را توضیح دادن هم.
و اینکه حکایتی ست این خود را توضیح دادن هم.
اشتراک در:
پستها (Atom)