و دیگر اینکه زمانی طولانی ست که این افسانه برتری زمان حال به گذشته در ذهنم رنگ باخته. افکار و احساسات درون را میگویم. این فرایند دائمی نفی خود که آدمی بهر حال درگیر آنست. این نقد بی رحم بی پایان. رسیده ام به اینجا که این نقد به رغم ظاهر منطقی بنیاد بر باد دارد. رسوب تجربه انباشت حقیقت نیست. شاید گاه مدفون ساختن آن باشد بر زیر لایه های ناکامی و شاید هم کامکاریهای سبک سرانه . اینست که افکار امروز من نسبتی دارند با افکار گذشته ام. اما نه نسبت برتری و فروتری. و نه حتی دیالکتیکی. نسبتی آشفته و درهم و لایه لایه که هربار درآن مینگری ربطی جدید می یابی. ونه هیچ دلیل برای برتری یکی اگر منصف باشی. و شاید این هم پست مدرنیسمی باشد برای خودش. اما نه در بیرون. در ونه در حال. بلکه در عمق زمان. وارونگی ست این حکایت. و باید رجوع کرد به این گرایشی که هست برای واکاوی نوشته های فروید جوان و مارکس جوان و مابقی غولهای جوان، که شاید راست تر گفته باشند در جوانی و محافظه کار تر شده باشند به سالیان سالخوردگی.
آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد
۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه
چیزهایی که روزها در سرم میگذرند که گذشته باشند-1
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر