آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

شاید که پاسخی...

سخت راهی شدم و سرد. بدون اینکه بخواهم بازگردم. از من میپرسیدند باز خواهی گشت یا نه: شاید بازگردم اما نمیخواهم و کسی که نخواهد، هرگز بازنخواهد گشت گرچه هزار بار هم بیاید و هزار سال هم بماند. دلبسته جایی دیگر نشدن گواهی نیست بر دل نکندن از اینجا و من از اینجا که هستم مدتی ست دل کنده ام . بایدشان میگفتم که من چند سالی ست که رفته ام و بازنگشته ام ...

و خد ا میداند که چه عاشق بودم همان قطعه کوچکی از خاک را که برای من هم بوی خدا داشت و هم طعم عشق. کناره بیستون را، همان چند متری که خلاصه تمام غربت ماست. راستی برو و ببین دیواره بیستون را. اگر رفتی آنرا یا در صبح ببین ، یا غروب. و هرگز اینکار را در ظهر نکن. میانه روز مجال شاعرانگی نیست ، شاید گریزی باشد برای ابتذال (انگار که میانه زندگی همانجایی که من در آنم ) و برای سنگ ندیدن سنگ باید که یا در آغاز باشی یا در انتها. هرگز در میانه روز ستیغ بیستون را نگاه نکن. ایمانت را از دست خواهی داد به عشق و سنگ.

هیچ نظری موجود نیست: