اینها مردمان بی خدایی هستند. ولی اغلب لامذهب نیستند. شاید حتی کلیسا هم بروند. شاید تر حتی ممکن است مذهبی هم باشند، اما بی خدا هستند. یعنی که خدا در زندگی روزمره حضرات هیچ کاره است. همان خدای نجار معروف که لابد ساخته آنچه باید میساخته و اکنون نظاره گر است ساخته خویش را. و میدانم که این حرف تکراریست اما چه چاره. در واقع خدا برای این جماعت بیش از "وجود" ، "کارکرد" دارد. یعنی که اگر هست نه به این دلیل است که "باید باشد" بلکه به این دلیل است که "به درد میخورد" (تا به رخ کشیده باشم که از فلسفیدن برهان لمی میدانم!). یک جور پراگماتیسم همگانی. تا نه دچار افسرگی بیخدایان اسکاندیناویایی شوند نه دچار جنون مانیک خداباوران خاورمیانه ای. حد وسط خوبی ، ارثیه مهاجران ساکسون. انگار آموخته ند که حتی اگر این ماجرا ، دین را میگویم ، افیونی هم باشد برای جماعت ، چاره نه در حذف آنست. که به وقت درد ، انکار دیازپام ، گذاردن ماتحت است بر میخ
آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد
۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر