آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

گاهی هم برای زنده بودن باید آرام بود

سیفون حلال زاده بود. چند شب پیش در را که باز کردم انگار پریده باشم وسط فیلمهای جیت رای، اصل بمبئی. پیرزن ساری پوش ، پیرمرد ، سیفون و همسرش و دو بچه ، کپی همانهایی که دنبال بادبادک میدویدند در پاتر پانچالی. ظاهرا دوست محترم تصمیم گرفته دین ما را یکجا ادا کند به تخمه نهرو و گاندی.
تا بفهمم حضرات دعوت شده اند به شب نشینی، سیفون با من پسرخاله شده و چه تعریفها از دوستان پارسی و چه اشاره ها به فرهنگ و لغت مشترک و الخ. گشتم در ذهنم جز آمیتا پاچان یک هندی سهل الوصول دیگر پیدا کنم برای فرار از سکوت، سیاست هم که خطرناک بود وگرنه نهرو و جناح و یا همین بوتوی اخیر موضوعات خوبی بودند برای فرار از سکوت. یاد همین اقبال پایین افتادم و اشاره ای که بله خوب ماهم اقبال میشناسیم از مملکت شما و حتی بیدل و شاید هم کنایه ای که خوب شما هم حرف مهمتان را لابد به پارسی میزدید و اینها، که فهمیدم پیرمرد، پدر سیفون ، فارسی کامل میفهمد ، استاد بوده در به قول خودش یونیورسیته لاهور و خدا میداند چه مزخرفات شنیده از مکالمات من و دوست.
تا قیمه شام و بعد آن شله زرد تمام شود ، که به احترام روزه داری حضرات و جبر فرو کردن طعام و فرهنگ ایرانی به حلقوم اجنبی پخته ایم ، دوست ما و عیال سیفون ، مینیاتور جاده ابریشم احداث کرده اند آن وسط ، النگو داده اند و اسپایس گرفته اند و من که نیم نگاهی دارم به عیال سیفون ، که حالا دیگر طاهر شده ، مانده ام چگونه ترجمه کنم حرف کسروی را برای او ، که عیالش روسری تا دماغ پایین آورده ، که حضرت! شما هم انگار یک حکومت به طالباتن بدهکارید تا روسری از دماغ ضعیفه بالاتر رود.

۱ نظر:

Moh گفت...

دوست=همسر؟
(این بحث بعد از جواب دادن به این سؤال جنبه های جالب تری پیداخواهد کرد!)