آخرین تلاشها برای دیفرگ ذهنی كه جدا به افدیسک احتیاج دارد

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

آه ، ناصری...

میگفت مسیحی شده. ناراحت شدم. نه به خاطر مسیحی شدنش. مدافع محمد نیستم. متاع یکیست ، توفیر ندارد، خریدار اگر باشی. البت جای آنها که رگ گردن راست میکنند را خالی کردم ، بالاخره جماعتی در ایران زور در بازوشان خشکیده برای کشتن این حضرت ، این هم که از زندگی سیر ، فرصتی ست برای هر دو، حیف است هدر رود.
فکر کردم بعد از ظهر خوبی میشود، بالاخره صد سالی یک بار شانس این هست که یک فراری از مکی به ناصری ببینی. گفتم خوب پدر جان حالا چرا عیسی؟ گفت که انگار تعمید یافتگان را ویزا میدهند درین بلاد ، تضمینی .عیسایش با ویزاست، کانه ساندویچ با نان اضافه. فکر کردم آن بنده خدا بر صلیب شد، بدون آنکه بداند نان اضافه جمله قبل است و نه حتی ساندویچش

۱ نظر:

Moh گفت...

خیلی خوشحالم که دوباره شروع شده. گاهی اوقات یک حس مشترک یا یک صحنه deja vu ای چند ساعتی آدم را سر حال می آورد و کمی دل گرمی ات می دهد که: تنها نیستی روی این کره چروکیده هفتاد و دو هزار ملت...